پارت ۱۰ (درحال نوشتن)
بعد به تماشا ادامه میدن...
باکوگو اول بخاطر حرف المایت از کوره در رفت اما یهو سرخ شد و گردنشو ۱۸۰ درجه چرخوند و به یه جای دیگه نگاه کرد..
المایت طبق معمول لبخند میزد.. معلوم نبود به باکوگو چی گفت..
بعد باکوگو بلند شد با قیافه ی اخمو و چشم دوخته به زمین شروع کرد به راه رفتن .... البته با المایت رفت..
کامیناری و کیریشیما: اوه پسر چی شد؟!
نویسنده: خب بریم سراغ میدوریا..
حال حاضر در اتاق میدوریا ایزوکو..
خیلی اشفته ماژیک رو روی تخته حرکت میداد.. این مسئله حل کردنش از یه مسئله ی ریاضی سخت تر بود.. روی پیشونیش قطره های عرق دیده می شد شاید از استرس زیاد بود.. اما چرا؟
میدوریا: خب.. پس اگه با این حساب که من (وز وز وز).. و از اونجا که اون(وز وز وز) پس ایکس که همون عشقه مساویه با... اوراراکاچان... ارهههه بدست اومد.. نه.. یه لحضه صبر کن.. این جواب یه مشکلی داره.. اگه کسی که داره اینو ابراز میکنه من باشم.. و اگه بخوام این جوابو تجزیه کنیم.. پس به زبون من جواب میشه: او.. را...... را.... کاچان...
یعنی من دارم به کاچان....
نهه.. باید دوباره حساب کنم.. نمیشه یه مسئله دو تا جواب داشته باشه..(در حال حساب کردن مجدد)
این درگیریه ذهنی و این اشفتگی باعث شد که کم کم وارثان وان فور ال بالاخره خسته شن و بخوان کاری کنن..(اسماشونو یادم نیست.. مجبورم با رنگ بگم)
🟥همونی که شلاق سیاه داشت: اینطوری نمیشه💢این پسر دیگه خیلی داره بزرگش میکنه
🟪استاد المایت: باید یه کاری کنیم.. دستی دستی خودشو به کشتن میده..
حس خطر🟩: کاری از دست ما بر نمیاد مگر اینکه..
همه با جدیت میرن تو فکر
🟪: نه ما دیگه اینکارو نمیکنیم خیلی خطر ناکه..
وارث شماره ۱⬜: خوب به این موضوع فکر میکنه بعد میگه.. اما ما باید به اون پسر کمک کنیم.. بعدشم.. وقتی ذهنش اینقدر اشفته بشه.. روش تاثیر میزاره.. کنترل وان فور ال هم سخت تر میشه..
🟪: اما...
🟧اونی که کوسش دود بود: ما نمیتونیم از اون روانی کمک بخوایم💢💢💢
🟩این کار حماقته ولی چاره ای نداریم..
🟥نه! این اخرین گزینمون نیست!
⬜بیاین رای گیری کنیم..
موافقا::: ⬜🟩🟥(به به.. رنگ های پرچم ایران)
مخالفا::: 🟪🟧
🟪ازت انتظار نداشتم(خطاب به🟥)
🟥هی!!!! خودت اون بچه رو ببین!(مشاهده ی میدوریا ی پخمه در مسائل عشقی) اون پسر تا الان هزار بار به این مسئله و تمام رویداد هاش فکر کرده! حرف ما چیزیو تغییر نمیده! قلبش داره فریاد میزنه ولی مغزش نمیزاره بشنوه! ما فقط باید راهو بهش نشون بدیم! و تنها راهمون فقط و فقط اون مرتیکس! قبول کن!!
باکوگو اول بخاطر حرف المایت از کوره در رفت اما یهو سرخ شد و گردنشو ۱۸۰ درجه چرخوند و به یه جای دیگه نگاه کرد..
المایت طبق معمول لبخند میزد.. معلوم نبود به باکوگو چی گفت..
بعد باکوگو بلند شد با قیافه ی اخمو و چشم دوخته به زمین شروع کرد به راه رفتن .... البته با المایت رفت..
کامیناری و کیریشیما: اوه پسر چی شد؟!
نویسنده: خب بریم سراغ میدوریا..
حال حاضر در اتاق میدوریا ایزوکو..
خیلی اشفته ماژیک رو روی تخته حرکت میداد.. این مسئله حل کردنش از یه مسئله ی ریاضی سخت تر بود.. روی پیشونیش قطره های عرق دیده می شد شاید از استرس زیاد بود.. اما چرا؟
میدوریا: خب.. پس اگه با این حساب که من (وز وز وز).. و از اونجا که اون(وز وز وز) پس ایکس که همون عشقه مساویه با... اوراراکاچان... ارهههه بدست اومد.. نه.. یه لحضه صبر کن.. این جواب یه مشکلی داره.. اگه کسی که داره اینو ابراز میکنه من باشم.. و اگه بخوام این جوابو تجزیه کنیم.. پس به زبون من جواب میشه: او.. را...... را.... کاچان...
یعنی من دارم به کاچان....
نهه.. باید دوباره حساب کنم.. نمیشه یه مسئله دو تا جواب داشته باشه..(در حال حساب کردن مجدد)
این درگیریه ذهنی و این اشفتگی باعث شد که کم کم وارثان وان فور ال بالاخره خسته شن و بخوان کاری کنن..(اسماشونو یادم نیست.. مجبورم با رنگ بگم)
🟥همونی که شلاق سیاه داشت: اینطوری نمیشه💢این پسر دیگه خیلی داره بزرگش میکنه
🟪استاد المایت: باید یه کاری کنیم.. دستی دستی خودشو به کشتن میده..
حس خطر🟩: کاری از دست ما بر نمیاد مگر اینکه..
همه با جدیت میرن تو فکر
🟪: نه ما دیگه اینکارو نمیکنیم خیلی خطر ناکه..
وارث شماره ۱⬜: خوب به این موضوع فکر میکنه بعد میگه.. اما ما باید به اون پسر کمک کنیم.. بعدشم.. وقتی ذهنش اینقدر اشفته بشه.. روش تاثیر میزاره.. کنترل وان فور ال هم سخت تر میشه..
🟪: اما...
🟧اونی که کوسش دود بود: ما نمیتونیم از اون روانی کمک بخوایم💢💢💢
🟩این کار حماقته ولی چاره ای نداریم..
🟥نه! این اخرین گزینمون نیست!
⬜بیاین رای گیری کنیم..
موافقا::: ⬜🟩🟥(به به.. رنگ های پرچم ایران)
مخالفا::: 🟪🟧
🟪ازت انتظار نداشتم(خطاب به🟥)
🟥هی!!!! خودت اون بچه رو ببین!(مشاهده ی میدوریا ی پخمه در مسائل عشقی) اون پسر تا الان هزار بار به این مسئله و تمام رویداد هاش فکر کرده! حرف ما چیزیو تغییر نمیده! قلبش داره فریاد میزنه ولی مغزش نمیزاره بشنوه! ما فقط باید راهو بهش نشون بدیم! و تنها راهمون فقط و فقط اون مرتیکس! قبول کن!!
- ۵.۸k
- ۲۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط